وقتی جولاههای به وزارت رسیده بود. هر روز بامداد برخاستی و کلید برداشتی و در خانه باز کردی و تنها در آنجا شدی و ساعتی در آنجا بودی.
وقتی بافندهای به مقام وزیری رسیده بود. هر روز صبح زود از خواب بیدار میشد و کلید برمیداشت و در خانهای را باز میکرد و ساعتی را تنها آنجا میماند.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
جولاهه |
بافنده |
برخاستی |
بلند می شد |
باز کردی |
باز می کرد |
شدی |
می رفت |
بودی |
می بود |
پس برون آمدی و به نزدیک امیر رفتی. امیر را خبر دادند که او چه میکند. امیر را خاطر به آن شد تا در آن خانه چیست؟
سپس بیرون میآمد و پیش پادشاه میرفت. به پادشاه خبر دادند که وزیر این کار را انجام میدهد. برای پادشاه سوال پیش آمد که چرا این کار را انجام میدهد و در آن خانه چیست؟
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برون آمدی |
بیرون می آمد |
رفتی |
می رفت |
امیر را خاطر |
تصمیم امیر |
نکات دستوری:
«را» در «امیر را خبر دادند» ß حرف اضافه به معنای «به»؛ «امیر» متمم
«را» در «امیر را خاطر آن شد» ß «را»ی فک اضافه که به جای کسره آمده
روزی ناگاه از پس وزیر بدان خانه در شد. گودالی دید که در آن خانه چنانکه جولاهگان را باشد. وزیر را دید پای بدان گودال فرو کرده.
ناگهان روزی پادشاه بعد از وزیر وارد آن خانه شد. گودالی را در آن خانه دید که برای بافندگی بود. وزیر را دید پایش را درون گودال فروکرده است.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
از پس |
به دنبال |
در شد |
وارد شد |
جولاهگان |
بافندگان |
امیر او را گفت که این چیست؟ وزیر گفت یا امیر، این همه دولت که مرا هست، همه از امیر است. هر روز زندگی گذشته خود را به یاد میآورم، تا خود به غلط نیفتم.
پادشاه به او گفت این چیست و چرا این کار را انجام میدهی؟ وزیر گفت: این مقامی که اکنون برای من است همه از پادشاهی چون شما است. من هر روز گذشته خودم را به یاد میآورم تا به اشتباه نیفتم و راه نادرستی را در پیش نگیرم.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
را (در او را) |
به |
دولت |
خوشبختی و مقام |
تا خود به غلط نیفتم |
تا خودم به اشتباه نیفتم، تا اصالت خود را فراموش نکنم |
نکات دستوری:
«او را» در جملۀ «امیر او را گفت»: او ß متمم را ß حرف اضافه به معنای «به»
امیر انگشتری از انگشت بیرون کرد و گفت بگیر و در انگشت کن. تاکنون وزیر بودی، اکنون امیری!
پادشاه انگشترش را از انگشت بیرون آورد و گفت این را بگیر و در انگشت خود فرو کن. تا اکنون وزیر بود الان پادشاهی.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سعادت |
خوشبختی |
خُرسند |
راضی |
میکوش |
تلاش کن، بکوش |
استاد |
معلم |
چابکی |
زيرکی، با سرعت |
زنهار |
مواظب باش |
جامه |
لباس |
اندر |
در |
باب |
موضوع و زمینه |
تأمل |
اندیشه کردن |
اسرارالتوحید یا اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابی سعید ابی الخیر، کتابی است با موضوع تصوف که ۱۳۰ سال پس از مرگ ابوسعید ابوالخیر، توسط یکی از نوادگان او به نام محمّد بن منوّر در خراسان نگاشته شد. تألیف کتاب پس از حمله غزان به میهنه انجام گرفته است و تاریخ آن را در حدود سال ۵۷۰ هجری قمری دانسته اند. محمّد بن منوّر کتاب خود را به سه باب تقسیم کرده است. باب اول در ابتدای حالت شيخ، باب دوم که به بیان حالات شیخ ابوسعید در سال های میانی زندگی او اختصاص دارد، بسیاری از گفته ها و اشعاری را که بر زبان وی رفته، گردآوری و نقل کرده است، و باب سوم انتهای حالت شیخ است. این کتاب انشایی روان و منسجم دارد و در دوره اوج نثر مصنوع شکل گرفته؛ ولی تنها در مقدمه مصنوع است، و به غیر آن در ردیف نثر مرسل قرار دارد.